چه لرزشی بر برگهای زاگرب افتاد، وقتی یلان ایران زمین بر تشک رفتند و صدای زنگ پیروزیشان، غمهای یک ملت را در هم شکست. درست آنجا، هزاران کیلومتر دورتر از وطن، پرچم سه رنگ در باد به رقص درآمد و سرود ملیمان به زیباترین نغمه جهان بدل شد. پس از درخشش آزادکاران، نوبت فرنگیکاران بود که با صلابت و قدرت، مدالهای زرین را بر دوش کشیدند و دوباره ایران را در صدر دنیا نشاندند. گویی تقدیر این بود که در روزهای سخت و پرالتهاب، شادی از زاگرب برخیزد و در کوچهها و میدانهای وطن بپیچد؛ از بابل تا مشهد، از ایذه تا تهران.
وقتی محمدهادی ساروی، در قامت کاپیتان، پشت حریف قدرتمندش را به تشک دوخت، همه فهمیدند که آواز پیروزی ایران، در چهارگوشه جهان شنیده خواهد شد. همان شب، اشک شوق در چشمها نشست؛ اشکی که نشان میداد حتی در سختترین زمانها میتوان به پرچم وطن دل بست و از قلهها بالا رفت.
ما چقدر به این حماسهها نیاز داشتیم؛ ما که بارها طعم تلخ ناکامیهای اجتماعی و ورزشی را چشیده بودیم، حالا با جهانگشایی پهلوانانی، چون امین میرزازاده، غلامرضا فرخی و علیرضا محمدی، سرمان را بالا گرفتیم و دوباره به آینده امیدوار شدیم.
زاگرب در این روزها به شهری اسطورهای بدل شد؛ شهری که قهرمانان ایران در آن، صفحهای تازه در تاریخ ورزش نوشتند. پهلوانانی بیهیاهو، بینیاز از فضای مجازی و تبلیغات، اما سرشار از غیرت و عرق ملی. آنها نشان دادند شاهنامه میتواند پایان خوشی داشته باشد و بال پرندگان این خاک دوباره رنگ امید را بگیرد.
آری، وقتی کشتی ایران کشتیِ توفانزده ورزش کشور را به ساحل روشن پیروزی میرساند، ما باید بایستیم، به احترام یلان قهرمان کلاه از سر برداریم و مدالهایشان را بر سینههای ستبرشان ببوسیم.
این همان حماسهای است که به آن نیاز داشتیم.